responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 271


نخلستان از آن تو هر چه خواهى بخور و هر چه خواهى ببخش و صدقه بده گويد تا مدتى كه خدا خواست در آن نخلستان گذرانيدم و يك روز ديدم هفت نفر آمدند و يك ابرى بر آنها سايه انداخته با خود گفتم اينها همه پيغمبر نيستند ولى پيغمبرى در ميان آنها هست گويد آمدند تا وارد نخلستان شدند و آن ابر هم با آنها مىآمد و چون وارد شدند رسول خدا ( ص ) و امير المؤمنين ( ع ) و ابو ذر و مقداد و عقيل بن ابى طالب و حمزة بن عبد المطلب و زيد بن حارثه بودند وارد نخلستان شدند و از خرماهاى بادريز ميخوردند رسول خدا ميفرمود بادريزها را بخوريد و ضررى بصاحبان آن نزنيد ، من نزد خانم خود رفتم و گفتم خانم يك طبق خرماى تازه بمن بخشش گفت شش طبق از آن تو باشد آمدم يك طبق خرماى تازه برداشتم و با خود گفتم اگر پيغمبر در ميان آنها باشد صدقه نميخورد او را پيش او گذاشتم و گفتم اين صدقه است رسول خدا بهمراهان فرمود بخوريد همه خوردند ولى رسول خدا و امير المؤمنين و عقيل بن ابى طالب و حمزة بن عبد المطلب دست نگذاشتند و حضرت بزيد فرمود دست دراز كن و بخور با خود گفتم اين يك نشانه باز نزد خانمم رفتم و گفتم يك طبق ديگر خرما بمن ببخش گفت شش طبق از آن تو گويد آمدم يك طبق خرماى تازه برداشتم و نزد او گذاشتم و گفتم اين هديه است دست دراز كرد و فرمود بسم الله بخوريد و همه دست دراز كردند و خوردند با خود گفتم اين هم يك نشانه در اين ميانه كه پشت سر او دور ميزدم توجه دوستانه اى بمن فرمود و گفت روزبه خاتم نبوت را ميجوئى ؟ گفتم آرى دو شانه خود را گشود و ناگاه چشمم بمهر نبوت افتاد كه در ميان دو شانه اش نقش بود چند دانه مو بر آن نمايان بود گويد بپاى رسول خدا افتادم و آن را بوسيدم گفت اى روزبه برو پيش اين زن و بگو محمد بن عبد الله ميگويد اين

271

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 271
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست