responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 270


جمعى همسفر شدم و بآنها گفتم خرج خوراك و نوشيدنى مرا ميدهيد كه من خدمت شما را بكنم ، گفتند آرى چون خواستند خوراك تهيه كنند ، گوسفندى را بستند و او را زدند تا مرد و مقدارى از گوشتش را كباب كردند و مقدارى برشته كردند ، من از آن نخوردم گفتند بخور گفتم من در دير بزرك شده هستم و ديرانىها گوشت نميخورند ، مرا زدند تا نزديك بود مرا بكشند يكى از آنها گفت از او دست بداريد و نوشابه خود را بياوريد از آن هم نخواهد نوشيد ، چون نوشابه آوردند ، گفتند مينوشى ؟ گفتم من ديرانى هستم و ديرانىها شراب ننوشند بمن سخت گرفتند و ميخواستند مرا بكشند ، بآنها گفتم اى مردم مرا نكشيد و نزنيد من ببندگى شما اعتراف ميكنم بنده يكى از آنها شدم و او مرا برد و بسيصد درهم فروخت بيك مرد يهودى ، او از داستان من پرسيد و باو خبر دادم و گفتم من گناهى ندارم جز آنكه محمد و وصى او را دوست دارم يهودى گفت من تو را و محمد را دشمن دارم ، مرا بيرون خانه اش برد و يك تل ريگ در برابر خانه اش بمن نشان داد و گفت اگر تا صبح همه اين ريگها را از اينجا بر ندارى من تو را خواهم كشت ، گويد من در همه شب از آن حمل كردم و چون بسيار خسته شدم دستها بآسمان بلند كردم و عرض كردم پروردگارا تو حبيب خود محمد و وصى او را محبوب من ساختى بحق آنها فرجى بمن عطا كن و مرا از اين رنج راحت كن خداى عز و جل بادى فرستاد و آن تل ريگ را از جا كند و بآنجا برد كه يهودى ميخواست ، چون صبح شد يهودى آمد نگاه كرد ديد همه ريگها حمل شده گفت اى روزبه تو جادوگرى و من نميدانم ، من تو را از اين ده بيرون كنم تا آن را ويران نكنى گويد مرا بيرون برد و بيك زنى از بنى سليم فروخت او بمن محبت بسيارى داشت و يك نخلستانى داشت ، گفت اين

270

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 270
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست