نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 246
باور ندارى اگر چه راستگو باشيم ، اين پيراهن او است كه برايت آورديم . گفت آن را بمن دهيد باو دادند گرفت بصورت خود انداخت و بيهوش شد چون بهوش آمد گفت فرزندانم مگر گمان شما اين نيست كه گرگ فرزند عزيزم يوسف را خورده ؟ گفتند چرا گفت چرا بوى گوشت او را نمىشنوم و چرا پيراهن او درست است و دريده نيست گو اينكه پيراهن از طرف پائين از تنش بيرون آمده باشد چگونه ممكن بود گريبان و سر شانه هايش پاره نشود و گرگ او را بدرد و بخورد اين گرگ دروغ است و فرزندم ستمكشيده و نفس بد كيش شما كار بدى براى شما جلوه داده من صبر جميل پيشه كنم و خدا بر آنچه شرح دهيد يارىكننده است ، آن شب از آنها رو گردان شد و با آنها سخن نگفت و شروع كرد بسوگوارى بر يوسف . ميگفت اى عزيزم يوسف كه بر همه فرزندانم او را برگزيدم و از من ربوده شد عزيزم يوسف كه از ميان همه فرزندانم باو اميدوار بودم و از من ربوده شد عزيزم يوسف كه دست راستم را بالشش ميكردم و دست چپم را رو اندازش مىنمودم و از من ربوده شد . عزيزم يوسف كه در تنهائى باو انس ميگرفتم و از من ربوده شد عزيزم يوسف كاش مىدانستم در كدام از كوهها انداختندت يا در كدام دريا غرقه ات كردند . عزيزم يوسف كاش با تو بودم و هر مصيبتى بتو رسيده بود بمن مىرسيد . 2 - دليل ديگر بر آنكه يعقوب ميدانست يوسف زنده است و غائب است گفته او است كه فرمود اميد است خدا همه را بمن رساند و اينكه بفرزندانش گفت اى فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجوى كنيد و از رحمت خدا نوميد نباشيد از رحمت خدا نوميد نباشند مگر مردم كافر 3 - امام صادق فرمود كه يعقوب بملك الموت گفت بمن خبر ده كه ارواح مردم را با هم قبض
246
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 246