responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 243


گفت از من گفتم تو كيستى ؟ گفت اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمن عز و جل صلواته عليه در آن وقت بدرگاه خداى عز و جل دعا كردم و خواهش كردم كه خليل خود را بمن بنمايد .
ابراهيم باو گفت من ابراهيم خليل الرحمن هستم و آن پسر بچه پسر منست آنگاه آن مرد گفت حمد خدا را كه دعوت مرا اجابت كرده سپس هر دو گونه ابراهيم را بوسيد و او را در آغوش كشيد و عرضكرد اكنون براى دعا حاضرم شما دعا كنيد تا من آمين گويم ابراهيم عليه السلام براى گنهكاران از مؤمنين و مؤمنات از آن روز تا روز قيامت دعاى كرد و آمرزش و رضاى خدا را طلبيد و آن مرد بر دعايش آمين گفت راوى گويد امام پنجم فرمود دعاى ابراهيم بمؤمنين گنه كار از شيعيان ما تا روز قيامت ميرسد .
باب ششم غيبت يوسف عليه السلام ( 2 ) غيبت يوسف مدت بيست سال بوده كه در آن عطر نزده و سرمه نكشيده و بزنان نزديك نشده تا آنكه خدا پريشانى يعقوب را رفعكرده و يوسف و برادران او را و پدر و مادر و خاله اش را دور هم جمع كرده اين مدت سه روز در چاه بود و چند سال در زندان بسر برد و باقى سالها را در ملك و عزت بود ، يوسف در مصر بود و يعقوب در فلسطين ميان آنها نه روز مسافت بود و در دوران غيبت اوضاع مختلفى داشت .
برادرانش اتفاق كردند او را بكشند ، سپس او را در چاه عميقى افكندند و پس از آن ببهاى ناروائى او را فروختند سپس گرفتارى عشق زن عزيز مصر براى او رخ داد و دنبال آن چند سال زندانى شد و بعد از آن سلطنت مصر بدست او افتاد و خداى تعالى ذكره وضع پراكنده او را جمع آورى كرد و تأويل خوابش را باو نمود .

243

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 243
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست