نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 231
كه آسمان بر ما نبارد تا او درخواست كند ، ادريس از ما دورى جسته و جايش را نميدانيم و خدا بما از وى مهربانتر است با هم يك قول شدند كه بخدا بازگردند و دعا كنند و باو بنالند و از او بخواهند كه آسمان بر آنها و حومه شهر ببارد بر خاكستر ايستادند و جبه سياه پوشيدند و خاك بر سر ريختند و بسوى خدا با توبه ناليدند و گريه و زارى كردند ، خداى عز و جل بادريس وحى كرد كه همشهريانت فرياد توبه بدرگاه من بلند كردند و آمرزش خواستند و گريه و زارى كردند و من خداى بخشاينده مهربانم ، توبه ميپذيرم و گناه ميبخشم من بآنها رحم كردم و مانعى براى برآوردن درخواست باران ندارند مگر نظر تو كه از من خواستى كه از آسمان باران بآنها نبارم تا تو خواهش كنى اكنون بخواه اى ادريس تا بفرياد آنها برسم و از آسمان باران بر آنها ببارم ، ادريس عرضكرد بار الها اين خواهش را از تو نميكنم خداى عز و جل فرمود با اينكه من خواستارم از تو چرا نميخواهى تا اجابت كنم ادريس عرضكرد بار خدايا خواهش نميكنم خدا بفرشته اى كه مأمور بود در هر شامى خوراك ادريس را برساند دستور داد كه خوراك او را دريغ دارد و باو ندهد چون ادريس آن روز را بشب رسانيد و خوراكش نرسيد اندوه خورد و گرسنه ماند و صبر كرد در شب روز دوم هم كه خوراكش نرسيد اندوه گرسنگى او سخت شد ، چون شب روز سوم شد و خوراكش نيامد سختى و گرسنگى و اندوهش بيشتر شد و صبرش كمتر فرياد زد پروردگارا پيش از آنكه جانم را بگيرى روزيم را بند آوردى ، خداى عز و جل باو وحى كرد اى ادريس سه شبانه روز خوراكت بند آمد بيتابى كردى و بيست سال است كه همشهريانت در سختى بسر ميبرند نه بيتابى كردى و نه يادى از آنها كردى سپس از تو خواستم كه درخواست كنى از آسمان بر آنها ببارم درخواست نكردى
231
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 231