نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 230
آنچه را بوسيله تو باو پيغام دادم انجام دهم ادريس عرض كرد پروردگارا من درخواستى دارم خداى عز و جل فرمود بخواه بر آورده است عرضكرد خواهش دارم بر اين قريه و حومه و آنچه در آنست باران نفرستى تا من از تو درخواست كنم خداى عز و جل فرمود اى ادريس در اين صورت قريه ويران مى - شود و مردمش دچار سختى و گرسنگى ميگردند ادريس عرضكرد اگر چه ويران شود و گرفتار سختى و گرسنگى شوند خداى عز و جل فرمود آنچه خواستى بتو دادم و هرگز باران بآنها نفرستم تا تو خواهش كنى و من بوعده خود بحق وفا كنم . ادريس موضوع درخواست خود را و اجابت آن را بياران خود گفت و اعلام كرد خدا باو وحى كرده كه تا درخواست نكند آسمان بر آنها باران نبارد فرمود اى مؤمنين شما از اين قريه بيرون شويد و بقريه ديگر برويد با يك عده بيست نفرى از آن قريه كوچ كردند و در قراء ديگر متفرق شدند و خبر ادريس در ان قرى شيوع يافت كه از خدا چه خواسته و خود ادريس بالاى كوه بلندى در ميان غارى پناهنده شد و از مردم دور شد ، خدا فرشته اى بر او گماشت كه هر شام خوراكى برايش مىآورد هر روز روزه ميگرفت و فرشته افطارى او را مىآورد خداى عز و جل در اين ميان سلطنت آن زورگو را گرفت و خودش كشته شد و شهرش ويران گرديد و گوشت زنش را خوراك سگان كرد بخاطر خشمى كه براى آن مؤمن داشت ، در آن شهر يك زورگوى ديگر پديدار شد و گناهكار بود و پس از بيرون رفتن ادريس از آن شهر بيست سال بسر بردند كه آسمان يك قطره باران بر آنها نباريد مردم دچار سختى شدند و حالشان ناگوار شد و شروع كردند خواربار از شهرهاى ديگر وارد كنند و چون بيتاب شدند با هم برخورد كردند و گفتند اين سختى و قحطى كه ميبينيد بما روى داده براى اينست كه ادريس از پروردگارش خواسته
230
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 230