نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 229
( 1 ) هلا بعزت خودم سوگند در آخرت از تو انتقام جويم و در دنيا سلطنت تو را براندازم و شهرت را ويران سازم و عزتت را بذلت بكشانم و گوشت اين زنت را خوراك سگان نمايم آن زور گو گفت اى ادريس از نزد من بيرون رو ، هرگز خود را بر من پيش نيندازى . سپس فرستاد زنش را خواست و ماجراى ادريس را باو خبر داد : گفت تو از رسالت خداى ادريس در هراس مباش من كس ميفرستم ادريس را بكشد و رسالت خدايش باطل شود و آنچه براى تو پيام آورد بيهوده گردد ، گفت اقدام كن . فرمود ادريس پيروانى از مؤمنان كناره گير داشت كه با او انجمن ميكردند و بوى آرامش دل داشتند و او هم بآنها دلبسته بود . ادريس گزارش آنچه را خداى عز و جل بوى وحى كرده بود باصحاب خود داد و موضوع پيام خدا را بآن زورگو و رساندن پيغام خداى عز و جل را بايشان گفت همه پيروانش از اين پيش آمد نسبت باو نگران شدند و يارانش را در خطر ديدند و ترسيدند كه وى كشته شود زن آن زورگو چهل مرد از كبود چشمان فرستاد او را بكشند آنها بانجمنى كه در آن با ياران خود مىنشستند رفتند و او را نيافتند و برگشتند ، ياران ادريس درك كردند كه آنها آمدند او را بكشند بدنبال او پراكنده شدند و باو برخوردند و بوى اعلام خطر كردند و گفتند خود را بپا كه زورگو تو را ميكشد ، امروز چهل كبود چشم فرستاده بود كه تو را بكشند ، از اين ده بگريز ، ادريس همان روز با چند تن از يارانش از آن قريه دور شد و سحرگاه با پروردگار خود براز پرداخت عرض كرد پروردگارا مرا نزد اين زورگو مبعوث كردى من پيغام تو را رسانيدم و او مرا تهديد بقتل كرده و اگر مرا بگيرد ميكشد خدا باو وحى كرد از او دورى كن و از قريه اش بيرون شو و مرا با او واگذار بعزتم سوگند فرمان خود را بر او مجرى كنم و
229
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 229