نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 122
بدربانان و غلامان پدرم گفتم واى بر شما اين كى بود كه پدرم با او چنين احترامى كرد ؟ گفتند اين مرديست از علويان كه او را حسن بن على گويند و بابن الرضا معروف است تعجب من بيشتر شد آن روز را دلتنگ و انديشناك در باره او و پدرم بسر بردم و فرصتى نشد كه از پدرم در اين باره پرسشى كنم تا شب شد ، شيوه پدرم اين بود كه پس از نماز عشا مينشست و در مراجعات ادارى و كارهاى دولتى نظر ميكرد ، چون نماز خواند و نشست من پيش او نشستم ؟ گفت احمد كارى دارى ؟ عرضكردم آرى اگر اجازه بفرمائيد پرسشى دارم گفت فرزند جانم بتو اجازه دادم هر چه ميخواهى بپرس گفتم پدر جان اين مردى كه امروز صبح نزد شما آمد و اين قدر احترامش كردى و اجلالش نمودى و خود و پدر و مادرت را قربانش كردى كى بود ؟ گفت پسر جان اين ابن الرضا امام رافضيان بود ابن الرضا ، قدرى خاموش شد و گفت پسرم اگر امامت از خلفاء بنى عباس بگردد احدى از بنى هاشم جز او از نظر فضيلت و رهبرى و عفاف و خوددارى و زهد و عبادت و جميع اخلاق عاليه و لياقت شايسته آن نيست ، اگر پدرش را ديده بودى مرد جليل و بزرگوار و خير و فاضلى را ديده بودى ، از شنيدن اين بيانات دلتنگى و انديشناكى و كينهام نسبت بپدرم افزود و پس از آن همه كوشش و همت من پرسش و بازرسى احوالات او بود از هر كس احوال او را پرسيدم از بنى هاشم ، افسران ، نويسندگان و قضات و فقهاء و مردم ديگر همه او را بزرگوار ، عاليمقدار و صاحب مقام رفيع و گفتار نيك ميدانستند و بر همه خاندانش از پير و جوان مقدم ميشمردند و همه ميگفتند او امام رافضيان است بزرگوارى او نزد من محقق شد زيرا از دوست و دشمن در باره او خوب ميگفتند و او را ميستودند . بعضى از اشعريين قم كه در مجلس بودند از حاكم خبر برادر امام حسن عسكرى جعفر را پرسيدند ؟
122
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 122