نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 532
بردار و به همراه اسبم روان شو و چون بر پادشاه وارد شدى او را سجده كن و اين ياقوت را به وى بده و سلام مرا به او و همگى بزرگان برسان و به آنها بگو : چون من در حال دنياى فانى و آخرت باقى متردّد شدم در باقى رغبت كردم و از فانى كناره گرفتم و چون اصل و حسب ملكوتى خود را دانستم و دوست و دشمن خود را شناختم و ميان يار و بيگانه تميز قائل شدم ، دشمنان و بيگانگان را ترك كردم و به اصل و حسب خود پيوستم . امّا پدرم چون اين ياقوت را ببيند خوشحال مىشود و چون جامههاى مرا در بر تو ببيند به ياد من خواهد افتاد و محبّت مرا به تو خواهد دانست و اين معنى مانع از آن مىشود كه به تو آسيبى برساند . سپس وزير برگشت و بوذاسف به پيش مىرفت تا آنكه به فضاى پهناورى رسيد و سر بالا كرد و درخت بسيار بزرگى را ديد كه در كنار چشمهاى روئيده است درختى به زيبايى تمام كه شاخهها و برگها و ميوههاى شيرين فراوان داشت و پرندگان كثيرى بر شاخههاى آن درخت نشسته بودند از ديدن آن مسرور و خوشحال شد و پيش رفت تا به آن رسيد و پيش خود آن را تعبير و تفسير مىكرد و مىگفت : آن درخت بشارت نبوّتى است كه به او رسيده است و آن
532
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 532