نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 525
مرهم نهاد چون اندكى آسوده شد و قدرت حركت بهم رسانيد او را بر سر راه گذاشت و گفت از اين راه برو كه به دريا مىرسى و كشتى مهيّا كردهام بر آن كشتى بنشين كه تو را به وطن مىبرد چون اندكى راه رفت از بخت بد به چاهى درافتاد كه در آن اژدهايى عظيم بود و در آن چاه درختى روئيده بود چون به آن درخت نظر افكند ديد بر آن درخت دوازده غول مأوا كردهاند و در زير درخت دوازده شمشير برهنهء برّان نهادهاند پس سعى بسيار كرد و به انواع حيلهها از آن درخت بالا رفت و خود را از شاخهاى به شاخهاى ديگر رسانيد و به صد افسون از آن مهلكه خلاصى يافت و خود را به دهانهء چاه رسانيد و از آنجا به ساحل دريا آمد و ديد كشتى آمادهء حركت است در آن نشست و به جانب وطن رهسپار گرديد . اى پادشاه ! خدا عمر تو را طولانى گرداند . آيا مىپندارى چنين كسى دوباره به آن چاه مخوف باز گردد ؟ گفت : نه . گفت : آن منم ، و از ازدواج با آن جوان مأيوس شدند و آن جوانى كه به همراهى هم از شهر فرار كرده بودند پيش آمد و آهسته به شاهزاده گفت : مرا به ياد آنان بياور و او را به عقد من در آور . شاهزاده به پادشاه گفت : اين جوان مىگويد : اگر پادشاه مصلحت مىداند اين سايهء مرحمت را بر سر من افكند و دختر خود را به عقد من درآورد . گفت : چنين
525
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 525