نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 524
كنند و كالاها را هم به قيمت ارزان بفروشند و آنان نيز چنين كردند و چون ديد كه مردم سرگرم خريد و فروشاند ايشان را غافل ساخته و به تنهائى به شهر درآمد و از جايگاه حبس برادر آگاه بود خود را به آنجا رسانيد و سنگريزهاى برداشت و به آنجا پرتاب كرد تا از وجود برادر در آنجا اطمينان حاصل كند . چون سنگريزه به برادر اصابت كرد فرياد برآورد و گفت : مرا كشتى ، نگهبانان به هراس آمده و به سراغ او آمدند و پرسيدند چرا فرياد كشيدى ؟ در اين مدّت تو را عذابها و آزارها كرديم و مردم بر تو سنگهاى گران انداختند ، جزع نكردى و فريادى نكشيدى ، اكنون از سنگ ريزهء اين مرد چرا به فرياد آمدى ؟ گفت : مردم مرا نمىشناختند امّا اين مرد مرا مىشناسد . برادر به سر منزل و بر سر بنهء خود بازگشت و به مردم گفت : فردا صبح زود بياييد تا پارچهها و كالاهايى را براى شما بيرون بياورم كه هرگز مانند آن را نديده باشيد ، آن روز برگشتند و فردا صبح همگى آمدند دستور داد پارچهها را گشودند و خوانندگان و نوحهگران و اصحاب لهو و لعب را فرمود كه هر يك به شيوهء خود مردم را سرگرم كند و مردم سرگرم شدند آنگاه به نزد برادر آمد و زنجيرهاى او را پاره كرد و گفت غم مخور كه تو را مداوا مىكنم و او را برگرفت و از شهر بيرون آورد و بر جراحتهاى او
524
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 524