نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 516
سراى خود داخل شد به پشت خوابيد و چشم به سقف خانه انداخت و مىگفت : اين چوبها چه بوده است ؟ گفتند : زمانى درخت بوده آنگاه خشك شده و آن را بريدهاند و اين بنا را ساختهاند و روى آن انداختهاند و در حينى كه مشغول اين سخنان بود پادشاه به نزد موكَّلان كس فرستاد كه ببينيد آيا تكلَّم مىكند يا چيزى مىگويد ؟ گفتند : آرى سخن مىگويد ولى از روى وسواس و خيالبافى سخن مىگويد . چون آن سخنان را براى پادشاه نقل كردند بار ديگر دانشمندان و منجّمان را طلبيد و از حال شاهزاده پرسش كرد ، هيچ كس چيزى نمىدانست مگر همان مرد كه گفته بود او پيشواى دينى خواهد شد . و پادشاه نيز از سخن او خوشش نيامد . يكى از آنان گفت : اى پادشاه اگر زنى را به همسرى وى در آورى اين حال از وى زايل خواهد شد . پادشاه سخن او را پسنديد و در اطراف تفحّص كردند و زنى را كه نيكوتر و زيباتر از آن نبود يافتند و او را به همسرى شاهزاده درآورد و براى جشن عروسى وى مجلسى آراست و نوازندگان به نواختن و بازيگران به بازى مشغول شدند و چون هياهو و صداهاى آنها بلند شد شاهزاده پرسيد : اين صداها چيست ؟ گفتند : اينها بازيگران و نوازندگانند كه براى عروسى شما گرد آمدهاند . شاهزاده ساكت شد و پاسخى نگفت . چون مجلس به پايان رسيد و شب فرا رسيد ، پادشاه عروس را طلبيد و گفت : فرزندى به غير
516
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 516