نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 515
خواهد شد و پادشاه نگهبانان بر او گماشت كه از او جدا نشوند تا آنكه به سنّ شباب رسيد و روزى خود را از دست نگهبانان رهانيد و به بازار آمد و ناگهان چشمش به جنازهاى افتاد ، پرسيد : اين چيست ؟ گفتند : انسانى است كه در گذشته است . گفت : چه او را كشته است ؟ گفتند : پير شد و ايّام عمرش به سرآمد و اجلش فرا رسيد و مرد . پرسيد : آيا پيشتر صحيح و زنده بود ؟ راه مىرفت و مىخورد و مىآشاميد ؟ گفتند : آرى ، از آنجا به راه خود ادامه داد و پيرمرد فرتوتى را ديد ، از روى تعجّب در او نگريست و گفت : اين چيست ؟ گفتند : پيرمردى فرتوت است كه جوانيش فنا شده و عمرى طولانى از وى سپرى شده است . گفت : آيا اين كودك بوده سپس پير شده است ؟ گفتند : آرى . از آنجا به راه خود ادامه داد و مرد مريضى را ديد كه بر پشت خوابيده بود از روى تعجّب در وى نگريست و پرسيد : اين چيست ؟ گفتند : مردى مريض است ، گفت : آيا او تندرست بوده و سپس مريض شده است ؟ گفتند : آرى . گفت : به خدا سوگند اگر راست مىگوئيد همهء مردم ديوانهاند . از طرفى ديگر چون شاهزاده در جايگاه خود نبود به جستجوى وى برآمدند و او را در بازار يافتند آمدند و او را گرفتند و بردند و وارد خانه كردند و چون بر
515
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 515