responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 465


بلوهر گفت : تو كجا طاقت آن دارى كه با من بيايى و چگونه مىتوانى بر رفاقت و مصاحبت من صبر پيشه سازى در حالى كه مرا خانه‌اى نيست كه در آن آرام گيرم و مركبى نيست كه بر آن سوار شوم و طلا و نقره‌اى نيندوخته‌ام و هنگام صبح در فكر فراهم ساختن غذاى شب نيستم و به غير از اين كهنه جامه لباسى ندارم ، در شهرها بجز اندكى نمىمانم و از شهرى به شهر ديگر گرده نانى نمىبرم .
شاهزاده گفت : اميدوارم آن كس كه به تو چنين توانايى و صبرى داده است به من نيز كرامت كند . بلوهر گفت : البته اگر مصاحبت مرا اختيار كنى شايسته آن خواهى بود كه مانند آن توانگرى باشى كه دامادى مردى فقير را اختيار كرد .
بوذاسف گفت : داستان آن چيست ؟ بلوهر گفت : روايت كرده‌اند كه جوان ثروتمندى بود كه دختر عموى ثروتمند و زيبايى داشت و پدرش مىخواست پيوند زناشويى بين آن دو برقرار كند ، امّا آن جوان موافق نبود و كراهت خود را از پدر مخفى مىكرد تا آنكه پنهانى از شهر خود فرار كرد و متوجّه بلاد ديگر شد ، در راه دخترى را ديد كه لباس كهنه‌اى در برداشت و بر در خانه‌اى از خانه‌هاى فقيران ايستاده بود . از او خوشش آمد و عاشق وى شد به او گفت : اى دختر تو كيستى ؟ گفت : من دختر پيرمرد فقيرى هستم كه در اين خانه است ، جوان

465

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 465
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست