نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 460
و برترى آنها را مىدانست و محبّت ايشان را به دل و جان قبول كرده بود و او را نزد پادشاه قرب و منزلتى عظيم بود و پادشاه هيچ امرى را از او مخفى نمىكرد و وزير نيز با پادشاه چنين بود و ليكن از امر دين و اسرار حكمت و معارف چيزى به پادشاه اظهار نمىكرد . بر اين حال ساليانى گذشت و وزير هر گاه به خدمت پادشاه مىآمد به ظاهر بتان را سجده مىكرد و از روى بقيّه تعظيم آنها مىنمود و ساير لوازم كفر را به جاى مىآورد ، و از غايت مهربانى به آن پادشاه پيوسته از گمراهى او دلگير و غمگين بود ، تا آنكه روزى با برادران و ياران خود كه اهل دين و حكمت مىبودند در باب هدايت پادشاه مشورت كرد ، ايشان گفتند : مراعات حفظ جان خود و دوستانت را بنما و اگر مىدانى كه قابل هدايت است و سخن تو در او تأثير مىكند با او سخن بگو و از كلمات حكيمانه او را آگاه ساز و گر نه با او سخن مگو كه موجب ضرر او به تو و اهل دين خواهد شد ، زيرا نبايد فريفته پادشاهان شد و از قهر ايشان ايمن بود ، بعد از آن ، وزير پيوسته با پادشاه اظهار خيرخواهى و اخلاص مىنمود و منتظر فرصت بود تا در محلّ مناسبى او را نصيحت و هدايت كند و پادشاه نيز گرچه گمراه بود ولى در نهايت تواضع و
460
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 460