نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 459
گفت : گمان ندارم شنيده باشد شنيدن درستى كه در دل او جا كرده باشد و خيرخواه مهربانى در اين باب به وى سخن گفته باشد . شاهزاده گفت : چرا حكما در اين مدّت مديد پدرم را به اين حال گذاشتهاند و امثال اين سخنان حقّ را به وى نگفتهاند ؟ بلوهر گفت : او را ترك كردهاند زيرا محلّ سخن خود را مىدانند و بسيار باشد كه سخن حكمت را با كسى كه از پدر تو بهتر باشد ترك كنند ، كسانى كه انصاف و مهربانى و شنوايى بهترى از پدر تو دارند تا به غايتى كه دانايى با كسى در تمام عمر معاشرت كند و در ميان ايشان نهايت انس و مودّت و مهربانى باشد و هيچ جدايى نباشد مگر در دين و حكمت ، آن حكيم دانا دلسوز و غمخوار او باشد ، امّا وى را قابل نداند تا اسرار حكمت را به وى بازگويد . گويند پادشاهى بود عاقل و مهربان و پيوسته در اصلاح امور خلايق مىكوشيد و انصاف را در بارهء ايشان مراعات مىكرد ، اين پادشاه وزيرى صادق و صالح داشت كه او را در اصلاح امور ياور بود و رنج او را مىكاست و محلّ اعتماد و مشورت وى بود . آن وزير در كمال عقل و ديندارى و پرهيزكارى و دورى از دنياخواهى بود و با اهل دين ملاقات مىكرد و سخنان آنها را مىشنيد
459
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 459