نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 439
روزى مىتوانى مرا كمك كنى ؟ گفت : غمخوار و حافظ تو خواهم بود و از تو غافل نخواهم شد ، تو را بشارت باد و چشمت روشن باد كه من مصاحبى هستم كه تو را فرو نمىگذارم و از تقصيراتى كه در بارهء من كردهاى دلگير مباش كه آنچه به من دادهاى برايت ضبط كردهام و به آن هم راضى نشدم بلكه با آن اموال برايت تجارت كردهام و سود بسيار به هم رسانيدهام . اكنون چندين برابر آنچه به من دادهاى از براى تو نزد من موجود است ، بشارت باد تو را و اميدوارم اين اموال تو باعث رضاى پادشاه گردد و تو را از اين بليّه بزرگت كه پيش آمده است خلاصى بخشد . آن مرد چون احوال رفيقان را مشاهده كرد گفت : نمىدانم بر كدام يك از اين دو حسرت خورم ؟ آيا بر تقصيرى كه در باب رفيق نيك كردهام ؟ يا بر رنج و مشقّتى كه در باب رفيق بد متحمّل شدهام ؟ آنگاه بلوهر گفت : رفيق اوّل مال است و رفيق دوم اهل و فرزندان و رفيق سوم عبارت از عمل صالح است . شاهزاده گفت : اين سخنى حق و ظاهر است ، در بارهء دنيا و فريب خوردگان و دلبستگان به آن ، مثل ديگرى بيان كن . بلوهر گفت : شهرى بود كه عادت مردم آن شهر چنين بود كه مرد غريبى را كه از احوال آنها اطَّلاعى نداشت بر مىگزيدند و بر خود يك سال پادشاه و
439
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 439