نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 438
برد و گفت : مىدانى كه من چه ايثارى در بارهء تو كردهام و چگونه خود را فداى تو نمودهام ، امروز روز نيازمندى من به توست ، چه كمكى مىتوانى كنى ؟ گفت : من مصاحب تو نيستم ، مرا يارانى ديگر است كه گرفتار آنها هستم امروز آنها به من نزديكترند و ليكن ممكن است تو را دو جامه دهم تا از آن منتفع شوى . سپس به رفيق دوم پناه برد و گفت : مكرمت و ملاطفت من نسبت به تو معلوم است ، پيوسته خواستار مسرّت و شادى تو بودم و امروز روز نيازمندى من به توست ، چه كمكى از تو ساخته است ؟ گفت : آنقدر به كار خود گرفتارم كه نمىتوانم به تو رسيدگى كنم ، خود براى خويشتن فكرى كن و بدان كه آشنايى ميان من و تو بريده شده است و راه من با راه تو مغاير است و ممكن است كه چند گامى به همراه تو بيايم امّا سودى از آن عايد تو نخواهد شد و به دنبال كارهاى مهمتر خود خواهم رفت . آنگاه به رفيق سوم پناه برد كه در ايّام وسعت و راحت به وى جفا مىكرد و او را حقير مىشمرد و التفاتى به وى نمىنمود و به او گفت : من از روى تو شرمندهام ، و ليكن احتياج و اضطرار مرا به سوى تو آورده است آيا در چنين
438
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 438