نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 437
باد و خون و صاحب آن نمىداند كه چه زمانى از آنها به هيجان مىآيد و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پيوسته در طلب آدمى است و آن عسل كه او را فريفته و از همه چيز غافل كرده بود لذّتها و خواهشها و نعمتها و عيشهاى دنياست از خوردنى و آشاميدنى و بوئيدنى و لمس كردنى و شنيدنى و ديدنى . شاهزاده گفت : اين مثل شگفتى است و با احوال دنيا مطابق است ، براى دنيا و آنان كه فريب آن را خوردهاند و در آن سستى مىكنند مثلى ديگر بيان كن . بلوهر گفت : روايت كردهاند كه مردى را سه همنشين و رفيق بود يكى از آنها را بر همهء مردم ترجيح مىداد و براى او انواع سختيها و شدايد را تحمّل مىكرد و خود را به مهلكه مىانداخت و شب و روزش را در برآوردن حوائج او سپرى مىكرد ، رفيق دوم گرچه به پايهء رفيق اوّل نبود امّا او را نيز دوست مىداشت و به وى ملاطفت مىكرد و او را خدمت و اطاعت مىنمود و هرگز از وى غافل نبود ، امّا رفيق سوم را جفا مىكرد و حقير مىشمرد و از محبّت و مال خود بهرهء اندكى به وى مىداد . ناگاه براى مرد حادثهاى رخ داد و محتاج به اعانت رفيقان شد و مير غضبان پادشاه نيز فرا رسيدند تا او را ببرند ، آن مرد به رفيق اوّل پناه
437
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 437