نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 432
پادشاه در جواب او سخنى گفت و او ندانست كه پادشاه راضى و خشنود است و يا آنكه رنجيده است برادر به خانهء خود برگشت و چند روز بر اين منوال بگذشت ، بعد از آن پادشاه به منادى خود كه او را منادى مرگ مىگفتند فرمان داد تا نداى مرگ در خانهء برادر خود سر دهد . طريقهء آن پادشاه چنان بود كه اگر ارادهء قتل كسى را داشت به آن منادى فرمان مىداد كه در سراى او ندا كند ، پس از اين ندا نوحه و شيون در خانهء برادر پادشاه بلند شد و او جامهء مرگ پوشيد و به در خانهء پادشاه آمد و مىگريست و موى ريش خود را مىكند ، چون پادشاه از حضور او مطَّلع شد وى را طلبيد و چون آمد بر زمين افتاد و فرياد وا ويلاه و وا مصيبتاه برآورد و دو دست خود را به زارى و تضرّع بالا آورد . پادشاه او را به نزد خود خواند و گفت : اى بىخرد ! آيا جزع مىكنى از نداى آن منادى كه بر در خانهء تو ندا كرده است به امر مخلوقى كه خالق تو نيست بلكه برادر توست و تو مىدانى كه در پيشگاه من گناهى نكردهاى كه مستوجب كشتن باشى و با اين حال مرا ملامت مىكنى كه چرا بر زمين افتادم در حالى كه منادى پروردگار خود را ديدم و من از شما داناترم به گناهانى كه بر درگاه پروردگارم كردهام ، برو ، من دانستم كه وزراى من تو را بر اين كار برانگيخته و فريب دادهاند ، زود باشد كه خطاى آنها بر ايشان ظاهر گردد .
432
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 432