نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 431
چيست ؟ گفت : متاع من در اين سبد است مرا به نزد او ببر . او را به نزد شاهزاده برد و چون داخل شد سلام كرد ، شاهزاده در نهايت تعظيم و تكريم سلام او را پاسخ گفت و آن مربّى خارج شد ، حكيم به خلوت نزد شاهزاده نشست و گفت : اى شاهزاده مرا زياده از غلامان و بزرگان اهل بلادت تحيّت فرمودى ، شاهزاده گفت : تو را براى آن تعظيم كردم كه اميدوارى بسيارى به تو دارم ، حكيم گفت : اكنون كه با من چنين سلوك كردى پس اين حكايت را بشنو . در گوشهاى از دنيا پادشاهى به خير و خوبى معروف بود ، روزى با لشكر خود به راهى مىرفت كه به ناگاه دو نفر را ديد كه جامههاى كهنه پوشيده بودند و اثر فقر و درويشى در آنها ظاهر بود ، چون نظرش بر آنها افتاد از مركب فرود آمد و ايشان را تحيّت گفت و با آن دو مصافحه كرد ، چون وزراء اين حال را مشاهده كردند غمين شدند و به نزد برادر پادشاه كه بر او جسور بود آمدند و گفتند : امروز پادشاه خود را خوار ساخت و اهل مملكت خود را رسوا نمود ، براى دو نفر پست و بىمقدار بر زمين افتاد ، سزاوار است كه او را ملامت نمايى تا ديگر چنين نكند . برادر پادشاه به گفتهء وزراء عمل كرد و پادشاه را ملامت كرد و
431
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 431