نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 429
اين خبر به مردى از اهل دين و عبادت رسيد كه به او بلوهر مىگفتند و در سرزمين سرانديب زندگانى مىكرد ، او مردى عابد و حكيم بود و بر كشتى سوار شد و به جانب سولابط آمد و قصد قصر شاهزاده را كرد و ملازم آنجا شد ، لباس عبّاد را از تن بركند و در زىّ تجّار در آمد و به در خانهء شاهزاده آمد و شد مىكرد تا آنكه دوستان و ياران و اهل قصر را شناخت و چون لطف مربّى شاهزاده و منزلت والاى وى را دانست وى را زير نظر گرفت و در خلوت به او گفت : من مردى از تاجران سرانديب هستم و چند روزى است كه به اين ولايت آمدهام و متاعى گرانبها و نفيس و ارزشمند دارم و در جستجوى مرد موثّقى بودم و تو را برگزيدم ، متاع من از كبريت احمر بهتر است ، كور را بينا مىكند و كر را شنوا مىگرداند و دواى جمله دردهاست و آدمى را از ضعف به قوّت مىآورد و از ديوانگى حفظ مىكند و بر دشمن يارى مىدهد و كسى را سزاوارتر از شاهزاده نديدم تا كالاى خويش را به وى تقديم كنم اگر مصلحت مىدانى اوصاف متاع من در نزد وى بازگو چنانچه اين متاع به كار او آيد مرا به نزد او ببر تا به او بنمايم كه اگر او متاع مرا ببيند قدرش را خواهد دانست .
429
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 429