نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 428
سخنى مىگفت بدان گوش فرا مىداد تا شايد كلامى بشنود كه موجب هدايتش باشد . روزى با آن شخص كه راز خود را از او پرسيده بود خلوت كرد و از او پرسيد : آيا كسى را مىشناسى كه حال او غير حال ما باشد و طريقى غير طريق ما بپيمايد ؟ آن مرد گفت : آرى ، جماعتى بودند كه آنان را عبّاد مىگفتند ترك دنيا و طلب آخرت مىكردند و ايشان را سخنان و علومى بود كه ديگران آشناى به آنها نبودند ، و ليكن با آنها عناد ورزيدند و دشمنى كردند و به آتش سوزانيدند و پادشاه همگى آنها را از مملكت بيرون راند و معلوم نيست كسى از آنها در بلاد ما باشد ، زيرا از ترس پادشاه خود را پنهان كردهاند و انتظار فرج مىكشند تا چون به عنايت الهى امر دين رواج گيرد ظاهر شوند و خلق را هدايت كنند و پيوسته دوستان خدا در زمان دولتهاى باطل چنين بودهاند و سنّت و طريقهء ايشان همين بوده است . شاهزاده از اين خبر دلتنگ شد و حزن و اندوه عميقى بر وى مستولى گرديد و مانند كسى شده بود كه چيزى گم كرده باشد و چارهاى از آن نداشته باشد ، و آوازهء عقل و علم و كمال و تفكَّر و تدبّر و فهم و زهد و ترك دنياى شاهزاده در اطراف عالم منتشر شد .
428
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 428