نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 427
روزى در اين حال و انديشه بود . بعد از آن دوباره بر مركب سوار شد و در اثناى راه پيرمردى را ديد كه از پيرى پشتش خم و حياتش متغيّر و مويهايش سپيد و رخسارش سياه گرديده بود و از ضعف پيرى گامها را كوتاه بر مىداشت ، شاهزاده از ديدار او شگفت زده شد و از حال او پرسيد : گفتند : اين حالت پيرى است ، گفت : در چه وقت آدمى به اين مرتبه مىرسد ؟ گفتند : در حدود صد سالگى ، گفت : حالت پس از آن چيست ؟ گفتند : مرگ . گفت : آيا براى آدمى آنچه از عمر خواهد ميسّر نخواهد شد ؟ گفتند : نه ، بلكه در اندك زمانى بدين حال مىرسد كه مىبينى . گفت : ماه سى روز است و سال دوازده ماه و انقضاى عمر صد سال و چه زود روزها ماه را پر مىسازد و چه زود ماهها سال را پر مىكند و چه زود سالها عمر آدمى را فانى مىكند ، آنگاه به خانهء خود بازگشت و اين سخن را مكرّر بر زبان جارى مىكرد . شاهزاده سراسر آن شب را بيدار بود و خواب به چشمانش نمىرفت او دلى زنده و پاك و عقلى مستقيم داشت ، نسيان و غفلت بر او چيره نمىشد و بدين سبب غم و اندوه بر وى غالب آمد و دل بر ترك دنيا و خواهشهاى آن نهاد و با اين حال با پدر خود مدارا مىكرد و حال خود را از او مخفى مىنمود و هر كس
427
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 427