نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 426
است من هيچ چيز را بر رضاى تو اختيار نمىكنم . بعد از آن پادشاه فرمان داد كه پسرش را بر مركبهاى زينت شده سوار كنند و از سر راه او هر امر ناخوش و زشتى را دور سازند و در طريق او أسباب لعب و طرب را از دف و نى و غير آنها فراهم آورند و چنين كردند و پس از آن شاهزاده بسيار بر مركب مىنشست و گشت و گذار مىكرد . روزى شاهزاده در حالى كه موكَّلان از او غافل بودند بر راهى عبور كرد و به دو نفر سائلى برخورد كه يكى از آنها بدنش ورم كرده و رنگش زرد شده بود و آب و رنگ بر صورتش نبود و منظرش به زشتى گرائيده بود و ديگرى نابينايى بود كه آن ديگرى دست وى را گرفته و راه مىبرد چون شاهزاده آنها را ديد بر خود لرزيد و از حال آنها پرسش كرد ، گفتند : صاحب ورم دردى در اندرون دارد كه اين حالت را در وى ظاهر كرده است و آن ديگر آفتى به ديدههايش رسيده است و او را نابينا ساخته است شاهزاده گفت : آيا اين آفتها در ميان ساير مردمان هم هست ؟ گفتند : آرى ، گفت : آيا كسى هست كه از اين آفتها ايمن باشد ؟ گفتند : نه ، شاهزاده غمگين و محزون و گريان به خانه خود بازگشت در حالى كه عظمت پادشاهى و شاهزادگى در ديدگانش خفيف گرديده بود و چند
426
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 426