نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 425
احوال خود را مىنگرم و به آنچه برايم ياد آورى نشود و تعريف نگردد آگاهم و مىدانم پيوسته در اينجا نخواهم ماند و تو نيز بر اين منوال پايدار نخواهى ماند ، زود باشد كه روزگار تو را از خود بگرداند اگر مراد تو اين است كه امر فنا و زوال و نيستى را از من مخفى دارى ، اين امر بر من پوشيده نيست و اگر مرا از بيرون رفتن حبس كردهاى و از اختلاط با مردمان بازداشتهاى تا نفسم به غير اين حالت مشتاق نشود ، بدان كه نفس من از شوق آن چيزى كه ميان من و او حائلشدهاى بىقرار است به حدّى كه به غير از آن خيالى ديگر ندارم و دلم به هيچ امر ديگر الفت نمىگيرد ، اى پدر ! مرا از اين زندان خلاصى ده و از امور مكروه بر حذر كن تا از آن احتراز نمايم و رضاى تو را اختيار كنم . چون پادشاه اين سخنان را از پسر شنيد دانست كه او از حقيقت احوال مطَّلع شده است و حبس و منع او موجب زيادتى حرص او بر خلاصى مىشود . آنگاه گفت : اى پسر ! مقصود من از منع كردن تو اين بود كه آزارى به تو نرسد و چيزى كه مكروه طبع تو باشد به نظر تو در نيايد و هر چه مىبينى موافق طبع تو باشد و هر چه مىشنوى باعث سرور و خوشحالى تو بشود و اگر ميل تو در غير اين
425
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 425