نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 424
باشم . و در زمرهء مربّيان او مردى بود كه از ساير خدمتكاران مهربانتر بود و اين پسر به او انس بيشترى داشت و اميدوار بود كه حقيقت اين حال از ناحيهء او معلوم گردد ، پس ملاطفت و مهربانى را نسبت به او افزون كرد و شبى از شبها با نهايت ملاطفت و نرمى با او آغاز سخن كرد و گفت : تو مرا به منزلهء پدرى و از هر كس ديگر به من نزديكترى و بعد از آن گاه از روى تطميع و گاه از روى تهديد سخن مىگفت تا آنكه گفت : گمان من آن است كه پادشاهى پس از پدر به من خواهد رسيد و در آن حال تو در نزد من يكى از دو حال را خواهى داشت ، يا مرتبت و منزلت تو از هر كس بيشتر خواهد بود و يا بدحالترين مردم خواهى بود . مربّى گفت : چرا خوف آن داشته باشم كه نزد تو بدترين مردمان باشم ؟ گفت : اگر حقيقتى را از من پنهان كرده باشى و فردا آن را از ديگرى بشنوم به سختى از تو انتقام خواهم گرفت ، مربّى آثار صدق از فحواى كلام پسر پادشاه استنباط كرد و اميدوار شد كه به وعدهء خود وفا كند ، آنگاه حقيقت حال را به تمامى از گفتهء منجّمان و آنچه كه پدرش از آنها منع كرده است به او بازگفت . پسر پادشاه از او سپاسگزارى كرد و آن راز را مخفى نگاه داشت تا روزى كه پدر به نزد او آمد . پسر گفت : اى پدر جان ! اگر چه من كودكم امّا خود را مىبينم و اختلاف
424
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 424