نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 421
زينتهاى خود را فروگذارى و كهنهترين لباس عبّاد را بپوشى و موى سر خود بتراشى و به اين حال به در خانهء پادشاه روى ، پادشاه تو را خواهد طلبيد و از علَّت اين عمل از تو مىپرسد . آنگاه بگو : اين همان چيزى است كه ديروز مرا به آن فراخواندى و سزاوار نيست كسى چيزى را براى مصاحب خود بپسندد و خود با آن موافقت ننمايد و بر مشقّت آن صبر نكند گمان من آن است كه آنچه ديروز فرا مىخواندى محض خير و صلاح است و از اين حالى كه داريم بهتر است ، اى پادشاه من مهيّا شدهام ، هر وقت اراده فرمايى برخيز تا متوجّه آن كار شويم ، وزير به گفتار آن مرد عمل كرد و به سبب آن ، سوء ظنّ پادشاه زايل گشت . آنگاه پادشاه فرمان داد جميع عبّاد را از بلادش بيرون كنند و آنها را به قتل تهديد كرد و آنها هم گريختند و مخفى شدند . روزى پادشاه به عزم شكار بيرون رفت و از دور دو مرد را مشاهده كرد و امر به احضار آنان فرمود و چون آنها را آوردند ديد دو نفر عابد و زاهدند ، به آنها گفت : چرا از بلاد من بيرون نرفتهايد ؟ گفتند : رسولان تو فرمان تو را به ما رسانيدند و ما اينك در راه خروجيم ، پادشاه گفت : چرا پياده مىرويد ؟ گفتند : ما مردمى ضعيفيم ، چهارپا و توشه نداريم و به اين سبب از ملك تو دير خارج
421
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 421