نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 417
ديگرى قرار داد و از ترس آنكه مبادا پسرش به جانب دينداران راغب شود بر آنها غضبناك گرديد . و آن پادشاه وزيرى داشت كه جميع تدابير سلطنت را متحمّل گرديده بود و به او خيانت نمىكرد و هيچ چيز را بر خيرخواهى وى ترجيح نمىداد و در هيچ كارى از كارهاى او سستى و تكاهل نمىكرد و هيچ كارى از كارهاى وى را ضايع و مهمل نمىگذاشت و با وجود اين مردى لطيف الطبع و خوش زبان بود و به خير و خوبى اشتهار داشت و همگى مردم او را دوست مىداشتند و از وى خشنود بودند و ليكن مقرّبان پادشاه بر او حسد مىبردند و بر او تفوّق مىطلبيدند و قرب و منزلت او نزد پادشاه بر طبع آنان گران بود . وزير و مرد زمينگير روزى از روزها پادشاه به قصد شكار بيرون رفت و آن وزير در خدمت او بود ، وزير در ميان درّه به مردى زمينگير برخورد كه در پاى درختى افتاده بود و ياراى حركت نداشت ، وزير از حال او پرسش كرد ، گفت مرا جانوران درنده آسيب رسانيده و به اين حال افكندهاند و وزير براى او دلسوزى كرد ، آن مرد گفت : اى وزير ! مرا با خود ببر و از من محافظت فرما كه از من سودى بسيار
417
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 417