نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 405
داد و گفت : مگر تو از چاكران درگاه ما و از رجال و اشراف مملكت ما نيستى ؟ چرا خود را رسوا كردى و خاندان و اموالت را تباه ساختى و دنبال زيانكاران و بىكاران را گرفتى و خود را مضحكه و ضرب المثل قرار دادى ؟ من تو را براى كارهاى مهمّ و يارى رساندن در امور خطير آماده كرده بودم . گفت : اى پادشاه ! اگر من بر تو حقّى ندارم ، عقلت بر تو حقوقى دارد ، بدون خشم و غضب گفتهء مرا گوش كن و پس از فهم و درك به هر چه خواهى فرمان ده كه غضب دشمن عقل است و ميان فهم و صاحبش حائل مىشود . پادشاه گفت : هر چه مىخواهى بگو . زاهد گفت : آيا تو مرا سرزنش مىكنى كه بر خود گناهى كردهام يا سابقهء گناهى بر تو دارم ؟ پادشاه گفت : نزد من گناهى كه بر خود كردهاى از بزرگترين گناهان است و كسى از رعاياى من حقّ ندارد خود را به هلاكت بيندازد و من از او صرف نظر نمايم اگر تو خود را هلاك كنى مثل اين است كه يكى از اهل كشور مرا كه مسئول حفظ او هستم هلاك كردهاى و از تو بازخواست مىكنم چون خود را به هلاكت
405
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 405