نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 383
قربان كند و آن كاسهء مهمان را كه در اوّل حديث بدان اشارت رفت پر سازد . و چون وليد بن عقبة والى كوفه شد براى مردم خطبه خواند و حمد خداى تعالى بر زبان جارى ساخت و بر پيامبر اكرم درود فرستاد آنگاه گفت : اى مردم ! آيا حال لبيد بن ربيعه و شرافت و جوانمردى وى را شنيدهايد ؟ آيا مىدانيد كه وى نذر كرده است كه چون باد شمال بوزد شترى را قربان كند ؟ پس ابو عقيل را در جوانمرديش يارى كنيد ، سپس از منبر فرود آمد و پنج شتر براى وى فرستاد و اين اشعار را سرود : < شعر > چو بينى كه قصّاب بر در بود يقين دان كه باد شمال آمده كه او رادمردى بود جعفرىّ نسب را به اوج كمال آمده سخىّ و وفىّ و جواد و كريم ز عسرت به قلبش ملال آمده < / شعر > و گفتهاند كه بيست شتر براى وى فرستاد و چون هديّهء امير به وى رسيد گفت : خدا به امير جزاى خير دهد او مىداند كه من شعر نمىگويم ، ولى اى دخترك بيرون بيا و دختر بچّهاى پنجساله بيرون آمد و به او گفت : شعر امير را پاسخ گو و او آمد و شدى كرد و گفت : بسيار خوب و اين اشعار را سرود :
383
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 383