نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 370
و سيف بن وهب طائىّ دويست سال زندگانى كرد و چنين سرود : < شعر > شتابان به سوى اجل مىروم مپندار در اين سخن كاذبم جوان بودم و از كفم رفت زود قدر غالب آمد مرا در ربود چه بسيار دشمن فرو كوفتم چه بسيار ياران كه بنواختم كه اين خلق مغرور از حقّ يله بيايند سوى خدا يكسره < / شعر > و ارطاة بن دشهبهء مزنىّ يك صد و بيست سال زندگانى كرد و او را ابو الوليد مىگفتند ، عبد الملك بن مروان از او پرسيد : اى ارطاة از شعر تو چه باقى است ؟ گفت : اى امير المؤمنين ! من نمىنوشم و به طرب نمىآيم و خشمگين نمىشوم و شعر بر يكى از اين حالات پديد آيد ، با وجود اين مىگويم : < شعر > شب و روز گويا كه ما را خورد بدانسان كه خاك آهن ريز را چو بر نفس آدم بيايد اجل به ناگه ببرّد همه چيز را و دانم كه بر من بتازد اجل به قلبم زند نيزهء تيز را < / شعر > عبد الملك از استماع اين سخن بر خود لرزيد و گفت : اى ارطاة ! چه
370
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 370