نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 369
< شعر > دو صد سال و ده سال بر من گذشت در اين مرغزار پر از غدر و كين در اين حال نه مردهام بىنياز نه حالى كه فرمان دهد هان و هين نباشد كسى از عشيره به خاك كه گورى برو برنچيدم چنين < / شعر > و عرّام بن منذر [2] در دوران جاهليّت زمانى طولانى زيست و خلافت عمر بن - عبد العزيز را نيز درك كرد و او را در حالى كه استخوانهاى گلوگاهش پائين و بالا شده بود و ابروانش بر روى چشمانش فرو ريخته بود به نزد عمر بن عبد العزيز آوردند و به او گفتند : از چه زمانى در قيد حياتى ؟ گفت : < شعر > از آن وقتى كه ذو القرنين حاكم بود در دنيا جهان را ديدهام من با تمام پستى و بالا اگر پيراهنم از تن برون آيد نمىبيند كسى ما بين عظم و پوست لحمى بر تنم پيدا < / شعر >