نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 366
< شعر > آنقدر عمر كردهام كه شدم از نواى حيات خويش ملول نه فقط خود ز خويش دلتنگم همه خويشان ز خويش خويش ملول چارده سال از دو صد بگذشت بعد از آن گشتهام ز خويش ملول دشمنى كرد روز و شب با من دشمنم مىكند ز خويش ملول عاجز و ناتوان شدم اكنون زين سبب گشتهام ز خويش ملول < / شعر > و ابو زبيد كه نامش بدر بن حرملهء طائىّ بود و در آئين نصرانيّت دويست و پنجاه سال زيست . و نصر بن دهمان يك صد و نود سال زندگانى كرد و دندانهايش ريخت و خردش زايل و موى سرش سپيد گرديد آنگاه امر مهمّى براى قومش پيش آمد كه نيازمند رأى او شدند و از خداى تعالى خواستند كه خرد و جوانيش را به وى باز گرداند و عقل و جوانيش به وى بازگرديد و موى سرش سياه شد . و سلمة بن خرشب انمارى در بارهء وى چنين سرود :
366
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 366