نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 348
علىّ بن أبى طالب را ديدار خواهى كرد و اى جوان به او اين داستان را خبر ده و بگو خضر و الياس به تو سلام مىرسانند و تو زنده مىمانى تا آنكه مهدىّ و عيسى بن مريم را ملاقات كنى و آنگاه كه آنها را ديدى سلام ما را به او برسان . سپس گفتند : اين دو مرد با تو چه نسبتى دارند ؟ گفتم : پدر و عموى من هستند ، گفتند امّا عموى تو به مكَّه نخواهد رسيد و امّا تو و پدرت به مكَّه مىرسيد آنگاه پدرت خواهد مرد و تو زنده مىمانى و شما پيامبر صلَّى الله عليه و آله و سلَّم را درك نخواهيد كرد زيرا اجل او نزديك است . سپس رفتند و به خدا سوگند ندانستم كه آيا به آسمان رفتند و يا به قعر زمين و ديديم كه نه چاهى هست و نه چشمهاى و نه آبى ! و در كمال تعجّب از آن مكان رفتيم تا آنكه به نجران رسيديم و عمويم بيمار شد و درگذشت و من و پدرم حجّ را به اتمام رسانديم و به مدينه رسيديم ، پدرم نيز در آنجا بيمار شد و بدرود حيات گفت و سفارش مرا به علىّ بن أبى طالب كرد و من در دوران خلافت ابو بكر و عمر و عثمان و در روزگار خلافت خودش همراه وى بودم تا آنكه ابن ملجم - لعنه الله - او را كشت .
348
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 348