نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 349
و گفت : چون عثمان بن عفّان در خانهاش محاصره شد مرا فراخواند و نامه و اسب نجيبى به من داد و گفت به نزد علىّ بن أبى طالب برو و او را در ينبع بر سر املاك و اموالش بود نامه را گرفتم و رفتم تا به موضعى رسيدم كه به آن جدار ابى عبايه مىگفتند ، صداى تلاوت قرآن شنيدم و خود را مقابل علىّ بن أبى طالب ديدم كه از ينبع مىآمد و مىگفت : * ( أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ) * و چون مرا ديد فرمود : اى ابو الدّنيا ! در مدينه چه خبر است ؟ گفتم : اين نامهء امير المؤمنين عثمان است آن را گرفت و خواند و در آن نوشته بود : < شعر > اگر مأكول باشم آكلم باش و گر نه زير تيغم ناجيم باش < / شعر > و چون آن را خواند گفت : زود حركت كن ! و در همان ساعتى كه عثمان كشته شد به مدينه وارد شد و به باغ بنى النجّار درآمد و مردم از مكان او آگاه شدند و دوان دوان به نزد او آمدند و با وجود آنكه قصد داشتند با طلحه بيعت كنند ولى چون او را ديدند مانند گوسفندى كه گرگ به آن زده باشد به گرد او مجتمع شدند و ابتدا طلحه با وى بيعت كرد و بعد از آن زبير و بعد هم مهاجرين و انصار بيعت
349
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 349