نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 300
وارد بغداد شدم و شمشها را بيرون آوردم تا آنها را تسليم كنم ديدم يكى از آنها كم است يك شمش به وزن آن خريدم و به آن نه شمش ديگر افزودم و بر شيخ ابو القاسم حسين بن روح - قدّس الله روحه - وارد شدم و شمشها را مقابلش نهادم ، گفت : اين شمشى كه خريدارى كردى بردار - و با دست به آن اشاره كرد - و گفت : آن شمشى كه گم كردى به ما واصل شد و آن اين است ، سپس آن شمشى كه در آمويه گم كرده بودم بيرون آورد و من بدان نگريستم و آن را شناختم . حسين بن علىّ بن محمّد معروف به ابو علىّ بغدادى گويد : در همان سال در بغداد زنى را ديدم كه از من پرسيد وكيل مولاى ما عليه السّلام كيست ؟ يكى از قمّىها به او گفت كه ابو القاسم حسين بن روح است و نشانى وى را بدو داد ، آن زن به نزد وى آمد و من نيز آنجا بودم ، گفت : اى شيخ ! همراه من چيست ؟ گفت : برو آنچه با خود دارى به دجله بينداز آنگاه بيا تا به تو بگويم ، گويد آن زن رفت و آنچه با خود داشت به دجله انداخت و بازگشت و بر ابو القاسم روحى - قدّس الله روحه - درآمد . ابو القاسم به خدمتكار خود گفت : آن حقّه را بياور و حقّهاى آورد ،
300
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 300