نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 298
بازگرداند كه كلام او شيرين است ، چون هنگام صبح فرا رسيد با خود گفتم به جاى رفتن به نزد امام بهتر است به نزد اشناس ترك داروغهء سلطان بروم و به او شكايت برم ، گويد : به نزد اشناس ترك رفتم و او مشغول بازى با نرد بود ، نشستم تا از بازى فارغ شود ، در اين بين فرستادهء حسن بن علىّ عليهما السّلام آمد و گفت : اجابت كن ، من برخاستم و بر حسن بن علىّ عليهما السّلام وارد شدم فرمود : سر شب نيازمند ما بودى امّا هنگام صبح رأى خود را تغيير دادى ، برو كه آن كيسهاى كه از اموالت ربوده شده بود بازگردانده شده است و از برادرت گلايه مكن بلكه به او نيكى كن و مالى به او بده و اگر چنين نكنى او را به نزد ما بفرست تا ما به او اعطا كنيم و چون از آنجا بيرون آمد غلامى به استقبال وى آمد و پيدا شدن كيسه را إخبار كرد . ابو جعفر بزرجى گويد : چون فردا فرارسيد آن هاشمى مرا به منزل خود برد و مهمان كرد ، سپس كنيزى را صدا كرد و گفت : اى غزال ! - و يا گفت : اى زلال ! - كنيز پيرى پيش آمد ، به او گفت : اى كنيز ! حديث ميل و مولود را بازگو ، او گفت : ما طفلى بيمار داشتيم و بانويم به من گفت : به منزل حسن بن علىّ عليهما السّلام برو و
298
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 298