نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 275
و نزد من آى ، گويد : سوار شدم و به خيابان رزّازين آمدم و ديدم حميد نشسته و منتظر من است چون مرا ديد دست مرا گرفت و سوار شديم و به نزد وزير رفتيم ، وزير گفت : اى شيخ ! خداوند حاجت تو را برآورده كرد و از من عذر خواهى نمود و نامههايى با مهر و امضاء كه قبلا آماده كرده بود به من داد ، گويد : آنها را گرفتم و خارج شدم . ابو محمّد حسن بن محمّد [ بن يحيى ] گويد : اين حديث را علىّ بن احمد عقيقى رحمه الله در نصيبين برايم گفت كه آن حنوط براى عمّهام فلانى - و نام او را نبرد - استعمال شد و خبر مرگم را دادند و حسين بن روح رضى الله عنه گفت كه من مالك آن مزرعه مىشوم و چيزى را كه خواستهام برايم نوشتهاند ، آنگاه برخاستم و سر و چشمش را بوسه دادم و گفتم : اى آقاى من ! آن حنوط و كفنها و درهمها را به من نشان بده ! گويد : كفنها را آورد و در ميان آنها بردى حاشيهدار بود كه در يمن بافته شده بود و سه تكه كفن مروى [2] و يك عمامه و حنوط در كيسهاى سربسته قرار داشت و درهمها را بيرون آورد و آنها را شمردم به عدد و وزن صد درهم
[2] - في بعض النسخ « فروى » و في بعضها « مروزي » .
275
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 275