نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 273
گفت : من همويم تو كيستى ؟ گفتم : من جعفر بن محمّد بن متّيل هستم ، گويد : مرا به نام مىشناخت ، بر من سلام كرد و من نيز بر وى سلام كردم و معانقه كرديم ، گفتم : ابو جعفر عمرىّ سلام مىرساند و اين چند تكه پارچه و اين كيسه را داده است تا به شما تسليم كنم گفت : الحمد لله ، محمّد بن عبد الله حائرى [1] درگذشته است و من براى فراهم كردن كفن او بيرون آمدهام جامهدان را گشود و به ناگاه ديديم كه در آن لوازم مورد نياز از قبيل كفن و كافور موجود بود و اجرت حمّال و حفّار هم در آن كيسه بود ، گويد تابوتش را تشييع كرديم و برگشتم . 37 - ابو الحسن علىّ بن احمد بن علىّ عقيقىّ در سال دويست و نود و هشت به بغداد آمد و نزد علىّ بن عيسى بن جرّاح كه در آن روز وزير در امور املاك او بود رفت و درخواستى كرد ، علىّ بن عيسى گفت : خاندان تو در اين شهر فراوانند و اگر بخواهيم درخواستهاى آنها را برآوريم به درازا خواهد كشيد ، عقيقىّ گفت : من از كسى درخواست مىكنم كه قضاى حاجتم به دست اوست ، علىّ بن عيسى گفت : او كيست ؟ عقيقىّ گفت : خداى تعالى و خشمناك بيرون آمد ، گويد : بيرون