نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 258
شدم و امير آنجا ابن ابى شور [1] بود . به نزد او آمدم و مقصدم را بدو باز گفتم و او فقهاء و علما را براى مناظرهء با من گرد آورد و من از آنها در بارهء محمّد صلَّى الله عليه و آله و سلَّم پرسش كردم ، گفتند : او ، محمّد بن عبد الله پيامبر ماست صلَّى الله عليه و آله و سلَّم و او درگذشته است ، گفتم : خليفهء او كيست ؟ گفتند : ابو بكر ، گفتم : نژادش را برايم بازگوئيد ، گفتند : از قريش ، گفتم : چنين شخصى پيامبر نيست زيرا جانشين پيامبرى كه در كتب ما معرّفى شده است پسر عمو و داماد و پدر فرزندان اوست . به آن امير گفتند : اين مرد از شرك درآمده و كافر شده است ، گردنش را بزن ، گفتم : من دينى دارم و آن را جز با دليلى روشن فرو نگذارم . آن امير حسين بن إسكيب را فراخواند و گفت : اى حسين با اين مرد مناظره كن ، گفت : اين همه عالمان و فقيهان اطراف تو هستند به آنان دستور بده تا با وى مناظره كنند ، گفت : همان گونه كه گفتم در خلوت و با نرمى با وى مناظره كن ، گويد : حسين با من خلوت كرد و من در بارهء محمّد صلَّى الله عليه و آله و سلَّم از وى پرسيدم ، گفت : او چنان است كه براى تو گفتهاند جز آنكه جانشين او پسر عموى وى علىّ بن - أبى طالب است كه شوهر دخترش فاطمه و پدر فرزندانش حسن و حسين است ، گفتم : أشهد أن لا إله إلَّا الله و أنّ محمّدا رسول الله و نزد آن امير رفتم و اسلام آوردم و او