نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 259
مرا به حسين بن اشكيب سپرد و او هم احكام و دستورات اسلامى را به من آموخت ، بدو گفتم : ما در كتب خود يافتهايم كه هيچ خليفهاى از دنيا نرود جز آنكه خليفهاى جانشين او شود ، خليفهء علىّ عليه السّلام كه بود ؟ گفت : حسن و بعد از او حسين - آنگاه ائمّه را يكايك برشمرد - تا آنكه به حسن بن علىّ رسيد و گفت : اكنون بايد در طلب جانشين حسن باشى و از او پرسش كنى و من نيز در طلب او بيرون آمدم . محمّد بن محمّد راوى حديث گويد : او با ما وارد بغداد شد و براى ما گفت كه رفيقى داشته كه مصاحب او در اين امر بوده است امّا از بعضى خصائل اخلاقى او خوشش نيامده و او را ترك كرده است . گويد : يك روز كه در آب نهر فرات يا صراة كه نهرى در بغداد است غسل كرده بودم و در بارهء مقصد خود انديشه مىكردم ، ناگاه مردى آمد و گفت : مولاى خود را اجابت كن ! و مرا از محلَّى به محلّ ديگر برد تا آنكه مرا به سرا و بستانى وارد كرد و به ناگاه ديدم مولايم نشسته است و چون مرا ديد به زبان هندى با من سخن گفت و بر من سلام كرد و نامم را گفت و از حال چهل تن از دوستانم يكايك پرسش كرد ، سپس فرمود : مىخواهى امسال با كاروان قم به حجّ بروى ، امّا امسال به حجّ مرو و به خراسان برگرد و سال آينده حجّ به جاى آر ،
259
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 259