نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 250
كوفه بمان . قافله حركت كرد و پسران حنظله بر آنها تاختند و اموالشان را غارت كردند . گويد : نامهاى نوشتم و اجازه خواستم كه از راه دريا مسافرت كنم . پاسخ آمد كه چنين مكن و در آن سال كشتيهاى جنگى راه را بر كشتيهاى مسافرى مىبستند و اموالشان را مىربودند . گويد : براى زيارت به محلَّهء عسكر رفتم و هنگام مغرب در مسجد جامع بودم كه غلامى نزد من آمد و گفت : برخيز ، گفتم : من كيستم و برخيزم به كجا روم ؟ گفت : تو علىّ بن محمّد فرستادهء جعفر بن ابراهيم يمانىّ هستى ، برخيز تا به منزل رويم ، گويد : هيچ يك از ياران ما آمدنم را نمىدانست ، گفت : برخاستم و به منزلش رفتم و از داخل منزل اجازهء ديدار خواستم و به من اجازه داد . 15 - ابو رجاء مصرىّ [2] گويد كه من پس از درگذشت ابو محمّد عليه السّلام تا دو سال در جستجوى امام بودم و چيزى به دست نياوردم و در سال سوم در مدينه و در محلَّهء صرياء در جستجوى فرزند ابو محمّد عليه السّلام بودم و ابو غانم از من درخواست كرده بود كه شام را نزد او باشم و من نشسته بودم و فكر مىكردم و با