نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 219
نماز گزاردند . من دانستم كه او علوىّ است و او را به واسطهء علوى بودنش دوست داشتم و به ناگاه از نظرم نهان شد و ندانستم كه به آسمان رفت يا به زمين ، از آن مردمى كه اطرافش بودند پرسيدم : آيا اين علوىّ را مىشناسيد ؟ گفتند : آرى ، او هر ساله با ما پياده به حجّ مىآيد ، گفتم : سبحان الله ! به خدا سوگند نشانهء پيادهروى در او نديدم و با دلى مغموم و محزون از فراقش به مزدلفه آمدم و در آن شب بيتوته كردم و در خواب رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم را ديدم و فرمود : اى محمّد ! آيا مطلوب خود را ديدى ؟ گفتم : اى آقاى من ! او كه بود ؟ فرمود : كسى را كه در شامگاه عرفه ديدار كردى صاحب الزّمان شماست . و چون اين داستان را از او شنيدم او را سرزنش كرديم كه چرا پيشتر ما را از آن مطَّلع نكردى و او گفت :
219
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 219