نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 210
خوش بو را ديدم كه بردى را به كمر بسته و برد ديگر را حمايل كرده و نيز رداى خود را به گردنش برگردانيده بود . من خود را كنار كشيدم و او به من التفات كرد و گفت : اين مرد از كجاست ؟ گفتم : از اهواز ، گفت : آيا ابن الخصيب را مىشناسى ؟ گفتم آرى خداى تعالى او را رحمت كند دعوت حق را لبّيك گفته است . سپس گفت : خدا رحمتش كند كه روزها روزه مىگرفت و شبها به نماز مىپرداخت و به قراءت قرآن مشغول و از دوستان ما بود ، آنگاه گفت : آيا علىّ بن ابراهيم بن - مهزيار را مىشناسى ؟ گفتم : من على هستم ، گفت : اى ابو الحسن ، أهلا و سهلا ، آيا صريحين را مىشناسى ؟ گفتم : آرى ، گفت : آنان چه كسانى هستند ؟ گفتم : محمّد و موسى . آنگاه گفت : آن علامتى كه بين تو و ابو محمّد عليه السّلام بود چه كردى ؟ گفتم : همراه من است ، گفت : نشانم بده ، آن را بيرون آوردم ، انگشترى زيبائى بود كه بر خاتم آن نوشته شده بود « محمّد و على » ، و هنگامى كه آن را ديد گريهاى طولانى سر داد و در همان حال گريستن مىگفت : اى ابا محمّد خدا تو را رحمت كند كه امامى عادل و فرزند امامان و پدر امام بودى ، خداوند تو را با پدرانت عليهم السّلام در بهشت اعلى سكنى دهد .
210
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 210