نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 206
استقبال من آمد گفتم : چرا تأخير كردى ؟ و چرا گريه مىكنى ؟ گفت : آن جامهاى را كه مولايم فرمود گم كردهام ، گفتم : گناهى بر تو نيست برو و او را خبر ده ، شتابان رفت و خندان برگشت و بر محمّد و آل محمّد صلوات فرستاد . گفتم : چه خبر ؟ گفت : آن جامه را ديدم كه زير پاى مولايم گسترده بود و روى آن نماز مىخواند . سعد گويد : خدا را سپاس گفتيم و بعد از آن تا چند روز به منزل مولايمان مىرفتيم و آن پسر بچه را نزد او نمىديدم و چون روز خداحافظى فرا رسيد با احمد بن اسحاق و دو تن از همشهريان خود بر مولايمان وارد شديم و احمد بن - اسحاق در مقابل امام ايستاد و گفت : اى فرزند رسول خدا ! هنگام كوچ فرا رسيده و محنت شدّت گرفته است ، از خداى تعالى مسألت مىكنيم كه بر جدّت محمّد مصطفى و پدرت علىّ مرتضى و مادرت سيدة النّساء و بر عمو و پدرت آن دو سرور جوانان اهل بهشت و پدرانت كه ائمّهء طاهرين هستند درود بفرستد و همچنين بر شما و فرزند شما درود بفرستد و اميدواريم كه خداى تعالى شما را برترى دهد و دشمنتان را سركوب كند و اين ملاقات را آخرين ديدار ما قرار ندهد .
206
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 206