نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 194
رسيدم و چون با او مصافحه كردم گفت : خير است ، گفتم : اوّلا مشتاق ديدار شما بودم و ثانيا طبق معمول سؤالهايى از شما دارم ، گفت : در اين مورد با هم برابر هستيم ، من هم مشتاق ملاقات مولايم ابو محمّد عليه السّلام هستم و مىخواهم مشكلاتى در تأويل و معضلاتى در تنزيل را از ايشان پرسش كنم ، اين رفاقت ميمون و مبارك است زيرا به وسيلهء آن به دريايى خواهى رسيد كه عجائبش تمام و غرائبش فانى نمىشود و او امام ما است . بعد از آن با هم به سامرّا درآمديم و به در خانهء مولايمان رسيديم اجازه خواستيم و براى ما اذن دخول صادر شد و بر شانهء احمد بن اسحاق انبانى بود كه آن را زير يك عباى طبرى پنهان كرده بود و در آن يك صد و شصت كيسهء دينار و درهم بود و سر هر كيسه را صاحبش مهر زده بود . سعد گويد : من نمىتوانم مولاى خود ابو محمّد عليه السّلام را در آن لحظه كه ديدار كردم و نور سيمايش ما را فرا گرفته بود به چيزى جز ماه شب چهارده تشبيه كنم . و بر زانوى راستش پسر بچهاى نشسته بود كه در خلقت و منظر مانند ستارهء مشترى بود و بر سرش فرقى مانند الفى بين دو واو بود و در پيش روى مولاى ما
194
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 194