نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 193
انديشه كردم كه چگونه اين سؤال را از خود بگردانم كه تسليم وى نشوم و بيم آن داشتم كه اگر بگويم ابو بكر و عمر از روى ميل و رغبت اسلام آوردند او بگويد : با اين وصف ديگر پيدايش نفاق در دل آنها معنى ندارد ، زيرا نفاق هنگامى به قلب آدمى درآيد كه هيبت و هجوم و غلبه و فشار سختى انسان را ناچار سازد كه بر خلاف ميل قلبى خود چيزى را اظهار كند چنان كه خداى تعالى فرموده است : * ( فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِالله وَحْدَه وَكَفَرْنا بِما كُنَّا بِه مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا ) * . [2] و اگر مىگفتم آنها به اكراه اسلام آوردند مرا مورد سرزنش قرار مىداد و مىگفت : آنجا شمشيرى نبود كه موجب وحشت آنها بشود ! سعد گويد : من با تزوير خود را از دست او رهانيدم ولى از خشم اندرونم پر شده بود و از غصّه نزديك بود جگرم پاره پاره شود ، و من پيش از آن طومارى تهيه كرده بودم و در آن چهل و چند مسألهء دشوار را نوشته بودم كه پاسخگويى براى آنها نيافته بودم و مىخواستم از عالم شهر خود احمد بن اسحاق كه مصاحب مولايمان ابو محمّد عليه السّلام بود پرسش كنم و به دنبال او رفتم ، او به قصد سرّ من راى و براى شرفيابى حضور امام عليه السّلام از قم بيرون رفته بود و در يكى از منازل راه به او