responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 189


را نشنيده‌ام و به طرف آن رفتم و چون به در قصر رسيدم دو خدمتكار سفيد پوست را ديدم و به آنها سلام كردم و آنها نيز به گرمى پاسخ داده و گفتند : بنشين كه خداوند خير تو را خواسته است ، يكى از آنها برخاست و به درون قصر رفت و طولى نكشيد كه بيرون آمد و گفت : برخيز و به درون قصر داخل شو ، و چون درآمدم قصرى ديدم كه بهتر و روشنتر از آن نديده بودم ، خدمتكار پيش رفت و پرده‌اى را كه بر اتاقى آويخته بود بالا زد و گفت : داخل شو و من هم داخل شدم ، ديدم جوانى در وسط اتاق نشسته است و بر بالاى سرش شمشير بلندى از سقف آويخته بود كه نزديك بود نوك آن شمشير به سر آن جوان برخورد كند و آن جوان مانند ماه شب چهارده در تاريكى شبها مىدرخشيد . سلام كردم و او با لطف و نيكويى پاسخ گفت ، سپس فرمود : آيا مىدانى كه من كيستم ؟ گفتم : به خدا سوگند نمىدانم ، فرمود : من قائم آل محمّد هستم همان كس كه در آخر الزّمان با اين شمشير قيام كند - و به آن اشاره كرد - و زمين را پر از عدل و داد نمايم همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده باشد .
من به روى در افتادم و صورت بر خاك ماليدم ، فرمود : چنين مكن و سر بردار ! تو فلان شخصى كه اهل شهرى كوهستانى به نام همدانى ، گفتم : اى سيّد و

189

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 189
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست