نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 177
خواب و يا افطار بدان جا بازمىگشتم و چون هنگام افطار مىآمدم كاسهاى بزرگ و پر آب و گرده نانى روى آن و طعامى كه در آن روز دلم مىخواست آنجا بود و آن را مىخوردم و به حدّ كفايت بود و در هنگام زمستان لباس زمستانى و در هنگام تابستان لباس تابستانى بود من در روز آب مىآوردم و در خانه مىپاشيدم و كوزه را خالى مىگذاشتم و گاهى طعام مىرسيد و بدان نيازمند نبودم و آن را شبانه به صدقه مىدادم تا آنكه همراه من است از حالم مطَّلع نشود . 18 - ازدى گويد : وقتى در طواف بودم و شش شوط كرده بودم و مىخواستم شوط هفتم را به جاى آورم ناگهان جمعى را ديدم كه سمت راست كعبه حلقه زده بودند و جوانى خوشرو و خوشبو و با هيبت و وقار نزديك آنها ايستاده و با آنها سخن مىگويد و من كسى را همچون او نيكو سخن و شيرين كلام و خوش مجلس نديده بودم ، پيش رفتم تا با او سخن بگويم امّا مردم مرا راندند از بعضى از آنان پرسيدم : اين كيست ؟ گفتند : فرزند رسول الله است كه در هر سال يك روز ظاهر مىشود و براى خاصّان خود سخن مىگويد : بدو گفتم : اى سرورم ! به نزد شما
177
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 177